آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

30 اردیبهشت 1392

  سلام دختر قشنگم.عزیزدلم اومدم که بگم امروز دوبار بدون من خوابیدی عزیزم.تا حالا ندیده بودم خودت خوابت ببره. خوشکلم دیگه بزرگ شده قربونش برم. عزیزم این روزا واست سوپ فرنی و کته نرم درست میکنم تو هم دوست داری فقط یه چند روز با دست میخوردی قاشق دوست نداشتی اما حالا با قاشق کوچولوتر میخوری. یه چیز جدید دیگم اینه که برا خوابت باید حتما یه پارچه تو دستت باشه که بخوابی عکسشو واست میذارم گلم. راستی بابایی واسم لپ تاپ گرفته یه یه هفته ای میشه.ممنونم ازش بابایی تو بهترین بابای دنیا واسه تو و بهترین همسر واسه منه دخترم.هیچی کم نمیذاره واسمون.عاشقشم. ...
30 ارديبهشت 1392

18 ارديبهشت ماه 1392

ميوه دلم سلام. اومدم 5 ماهگيه عشق يكي يه دونمو بهش تبريك بگم. عزيزدلم آرميتا الان 5 ماهو 3 روزه كه همه زندگيم شدي. هيچوقت فكرشو نميكردم انقدر بچمو دوست داشته باشم اخه من يه دختر سر به هوايي بودم كه حتي وقتي بابايي اومد خواستگاريم همه تعجب كرده بودن و ميگفتن نه الهه هنوز بچهست با اينكه 24 سالم بود ميدوني چرا؟اخه من همه كارام بچه گونه بود.به چشم همه من هنوز يه دختر كوچولوي شيطون بودم. خودمم باورم شده بو همه اينا رو. وقتي تو اومدي تو دلم خجالت ميكشيدم كه كسي بفهمه وقتي ام كه فهميدن بازم دلم نميخواست جلو جمع كسي حرفشو بزنه. الان 5 ماهه كه همه چيزم عوض شده.ديگه اون دختره سر به هوا ن...
18 ارديبهشت 1392

13ارديبهشت 1392

سلام عشقم.امروز جمعه هستو خانوم خوشكلم الان خوابه. امشب مامان جون عمه فاطمه رو دعوت كرده يعني پاگشاست.منم كم كم بايد برم كمكشون كنم. اومدم بگم كه خانوم خوشكلم الان 4 روزه كه فرني ميخوره قربونش برم خيلي فرني رو دوست داري مامان تا اخرش ميخوري. چند تا از عكساتو اوردم بذارم توي وبت عزيزم.       ...
13 ارديبهشت 1392

4شنبه 11 ارديبهشت 1392

سلام آرميتاي عزيزم.امروز روز مادره.اومدم ازت تشكر كنم اخه من با وجود تو اين نامو گرفتم اگه تو نبودي امروز براي من فقط روز زن بود اما حالا كه تو پيشمي من يك مادرم. خيلي خوشحالم.سال قبل اين روزو توي دلم بودي و باهات حرف ميزدم بدون اينكه جوابي بشنوم اما حالا هر وقت كه باهات صحبت كنم به زبون خودت جوابمو ميدي و من ميميرم برا حرفات عزيزدلم توام يه روز مادر ميشي و حس الان منو درك ميكني دخترم. هميشه با خودم فكر ميكردم اگه يه روز مادر شم يه مامان بي مسوليت ميشم كه زياد بچم برام مهم نيست اما حال كه تو رو دارم اگه صداي گريتو بشنوم دلم ميخواد پر بگيرمو بيا پيشت.اصلا طاقت اينو ندارم كه زياد پيش كسي بذارمت ه...
11 ارديبهشت 1392

شنبه 7ارديبهشت ماه 1392

  سلام دختر كوچولوي مامان.حدود دو هفته ميشه كه چيزي ننوشتم برات عزيزم. اخه درگير عروسي بوديم.هفته قبل عروسيه زهرا دختر عمه من بود بهمون خوش گذشت اما همينكه خواستم شام بخورم خانوم خانوما همچين گريه كرد از بي خوابي كه مجبور شدم شاممو ايستاده بخورمو برم خونه.خسته شده بودم اخه همش خانوم گلم توي بغلم بود و با هم ميرقصيديم. اين هفته هم كه گذشت يعني 5شنبه عروسيه عمه فاطمه شما بود.اينم خيلي خوب بود. اين يكي عروسي بيشتر خوش گذشت بهمون چون احساس غريبي نميكردي و اروم بودي. عروسيه عمه توي همون تالاري بود كه ما عروسيمونو گرفتيم.خيلي باحال بود همش صحنه هاي عروسيه خودم جلو چشمم بود. خانوم فهام كه...
7 ارديبهشت 1392
1